مـداد سفید



هرروز که از خواب پا میشم تا شب یه حرفو رو صد بار تو ذهنم تکرار میکنم روز بعد دوباره از اول.

باید یه روز تمومی داشته باشه

یه روز تموم شه وتکرارش نکنم

باید اون چیز تو ذهنم قشنگ تثبیت شه اما حیف حیف که هر روز میگم از فلان چیز بدم میاد اما دوباره ودوباره ودوباره

انتظار داشتن از یه سری ادمای بیخود مزخرفه

اینکه ادم یه حرفیو صد بار به بعضیا بگه اما بازم همون کارا تکراربشه .

کسی که ادم براش عزیز باشه خودش درک میکنه لازم به گفتن نیست اما.وقتیم من مهم نیستم چرا فکر کردن هرروزه به اون مسئله یه بار تو ذهن باید گذاشت کنار اما چرا نمیشه نمیدونم

تکرار اشتباهات هرروزه.


به سرم زد یک شب ناشناس امتحانش کنم
بازىِ خطرناکى بود اما به ریسکش میارزید
+سلام
-سلام.شما؟
+غریبه
خدا خدا میکردم که دیگر پیامى نگیرم
آخر قرارمان این بود که ناشناسى واردِ حریممان نشود
-میشه خودتونو معرفى کنید؟
نوشتمو نوشت
ساعتها برایم گفت
از تنهایى اش
از گذشته اش که پاک بود از آدمها
نالید از عشقهاى امروزى
گفت منتظر است یک دانه نابَش سرِ راهش قرار گیرد.
با شماره ى خودم پیغام دادم جواب نداد
براىِ غریبه اما،
حاضر بود جانَش را بدهد
عجیب بود که دیگر خبرى از شلوغىِ کارَش نبود
عجیب بود که دیگر دستش هم بند نبود
عجیب بود،همه چیز عجیب بود
بعد از سالها،
مرا با غریبه اى عوض کرد که خودم بودم
گاهى در زندگى غریبه شوید
آدمها گاهى غریبه ها را به عشقشان ترجیح میدهند!

#علی_قاضی_نظام


بازدید نماینده فلان ارگان بازدید امام جمعه شهر دیدار مدیر دانشگاه با فرماندار وبازدید های مختلف در جهت افزایش بار علمی وفرهنگی دانشگاه
 اخه افزایش بار فرهنگی تو بازدیدت در جهت افزایش فرهنگ به سرویس بهداشتی هم یه نگاه میکردی  میگفتی درستش کنن
اسمش بازدیده اما فقط حرف میزنن  تو دانشگاه راه نمیرن عیب وایراداشو ببینن یه راست سالن کنفرانش برا سخنرانی بعدشم نوبت پذیراییشون میرسه
تو کانال دانشگاه پره از عکسای این بازدیدا  به جا این عکسا نکردن زمان بن دانشجویی رو خبر بدن یه کار مفید کرده باشن


چن وقت پیش مهران مدیری تو یه برنامه میگفت  طرف هیچ استعدادی نداره هیچ سرمایه ایم  نداره بعد میگه من تو این مملکت تلف شدم باید برم خارج

رفتم تو فکر اینکه ایا اسایش فقط حق پولدارا ونابغه هاست یا بهش گفتن از این حرفا بزن ملت نرن خارج

مردم عادی حق زندگی خوب ندارن اونا اذیت نمیشن ماها تو این سختیا تلف نمیشیم؟

اینم لطیفه تو تلگرامم بود به نظر متناسب بامتنمه

ﻣﻦ ﺗﻮ ﺟﻬﻨﻢ ﻭﻗﺘ ﺧﺪﺍ ﻋﺬﺍﺏ ﻫﺎ ﺍﻟﻬ ﺭﻭ ﻧﺎﺯﻝ ﻣﻨﻪ
اﺮﺍﻧ ﻫﺎ ﻪ ﻮﺷﻪ ﻟﻢ ﻣﺪﻥ و ﻣﻦ؛
ﻋﻬﻬﻬﻬﻬﻪ، ﺍﻦ!!!
ﺎﺩﺵ ﺑﺨﺮ



یادمه یکی از اولین آموزه هایی که قبل از ورود به مدرسه مامان بارها و بارها باهام کار کرده بود این بود که دختر سر به زیری باشم و تو خیابون به صورت آدم ها خیره نشم. دختر باید سرش رو بندازه پایین، از یه گوشه آروم بره و بیاد. اولین چیزی که اینجا به شدت متعجبم کرد این بود که سر به زیر بودن تو خیابون هیچ معنایی نداره! همه به تو لبخند می زنن، اگه عطسه کنی بر می گردن و میگن: bless you و عجیب تر اینکه ممکنه یک دفعه، بدون هیچ منظوری، حالت رو بپرسن! این احوالپرسی معناش این نیست که تو یا چگونگی احوالت برای این غریبه های خوش اخلاق ذره ای اهمیت داره، بلکه معناش اینه که اینجا تعریف ادب با سرزمین تو فرق می کنه. اینجا ادب به معنای سکوت و سربه زیری نیست، خیلی وقتا به معنای مشارکت مودبانه و فعاله حتی اگه به یک احوالپرسی ظاهری ختم بشه.
امروز صبح یه پسر جوون تو خیابون جلوم رو گرفت، دست بندش رو که صورتی رنگ بود بهم نشون داد و گفت این دستبد صورتی نشانه ی سرطانه. بعد به لباسم اشاره کرد و گفت: you are pink. در عین حالی که بسیار متعجب شده بودم خندیدم و رد شدیم.
دارم کم کم یاد می گیرم از این غریبه های فعال نترسم!

وبلاگ ازاده


تقدیر الهی چو پی سوختن ماست

ما نیز بسازیم به تــــــقدیر الهی


ایا واقعا تقدیر ممکنه به فکر سوختن کسی باشه؟


یه چیزی تو وب بچه ها خوندم بیشتر از ماجرای امشب خودم ناراحت شدم .


وقتی تو یه موقعیت بد گرفتار میشین کیا میان تو ذهنتون؟

.


گاهی احساس کوچکی میکنم در برابر ادم های بزرگ اطرافم ،گاهی احساس حسادت در دوستی هایی که من دربینشان جایی ندارم و نمیخواهم داشته باشم گاهی هم احساس حقارت دربین انبوه جمعیتی که من از آنانم،با بعضی احساساتم از دوران کودکی دست وپنجه نرم کرده ام ،بعضی ادم های قوی مرا درخود فرو می برند ومرا دربرمی گیرند که از این حس بیزارم

من ان توام مرا به خود باز مده. وخیلی چیزهای دیگر


گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود


 گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود

 گاهی بساط عیش خودش جور می شود

 گاهی دگر، تهیه بدستور می شود

 گه جور می شود خود آن بی مقدمه 

 گه با دو صد مقدمه ناجور می شود

 گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است                

گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود

 گاهی گدای گدایی و بخت باتویار نیست            

گاهی تمام شهر گدای تو می شود…

 گاهی برای خنده دلم تنگ می شود                 

گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود

 گاهی تمام آبی این آسمان ما                          

یکباره تیره گشته و بی رنگ می شود

 گاهی نفس به تیزی شمشیرمی شود             

ازهرچه زندگیست دلت سیرمی شود

 گویی به خواب بود جوانی‌ مان گذشت               

گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود

 کاری ندارم کجایی چه می کنی                      

بی عشق سرمکن که دلت پیرمی شود


نامی نداشت نامش تنها انسان بود و تنها دارایی اش تنهایی

 

گفت: تنهایی ام را به بهای عشق می فروشم

 

کیست که از من قدری تنهایی بخرد؟

 

هیچ کس پاسخ نداد

 

گفت: تنهایی ام پر از رمز و راز است رمزهایی از بهشت رازهایی از خدا

 

با من گفت و گو کنید تا از حیرت برایتان بگویم

 

هیچ کس با او گفت و گو نکرد

 

و او میان این همه تن تنها فانوس کوچکش را برداشت و به غارش رفت

 

غاری در حوالی دل. می دانست آنجا همیشه کسی هست

 

کسی که تنهایی می خرد و عشق می بخشد

 

او به غارش رفت و ما فراموشش کردیم و نمی دانیم که چه مدت آنجا بود

 

سیصد سال و نه سال بر آن افزون؟ یا نه کمی بیش و کمی کم

 

او به غارش رفت و ما نمی دانیم که چه کرد و چه گفت و چه شنید

 

و نمی دانیم آیا در غار خوابیده بود یا نه؟

 

اما از غار که بیرون آمده بود بیدار بود آنقدر بیدار که خواب آلودگی ما برملا شد

 

چشم هایش دو خورشید بود تابناک و روشن که ظلمت ما را می درید

 

از غار که بیرون آمد هنوز همان بود با تنی نحیف و رنجور

 

اما نمی دانم سنگینی اش را از کجا آورده بود

 

که گمان می کردیم زمین تاب و قارش را نمی آورد و زیر پاهای رنجورش درهم خواهد شکست

 

از غار که بیرون آمد، باشکوه بود شگفت و دشوار و دوست داشتنی

 

اما دیگر سخن نگفت انگار لبانش را دوخته بودند انگار دریا دریا سکوت نوشیده بود

 

و این بار ما بودیم که به به دنبالش می دویدیم برای جرعه ای نور

 

برای قطره ای حیرت و او بی آنکه چیزی بگوید می بخشید بی آنکه چیزی بخواهد

 

او نامی نداشت نامش تنها انسان بود

 

و تنها دارایی اش

 

تنـهایی .


نور چراغ را به آب می اندازم که آری منم ماه روشنی دارم ،

ماه من هر وقت که بخواهم بامن است ،بیا رویم بانور ماه من درخت ها را هرس کنیم زمین ها را شخم کنیم و به گل ها آب دهیم که دیگر به خورشید نیازی نیست ،

ماه من گرما بخش ترین و روح نوازترین ماه هستی است.

فقط ترسم از وابستگی هاست وچه بد که ماه من وجودش به فیتیله ی نفت وابسته است.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بازسازی منزل با لاکچری ترین طرح ها راه منتظران وبسایت رسمی پادگان آموزشی فرهنگی خزرآباد انقلاب فرهنگی دانلود رایگان جزوه و خلاصه کتاب موزیک خارجی به همراه متن و لینک دانلود آموزش طراحی کارت ویزیت "pdf" سایت کیم کالا فروشگاه اینترنتی دانلود فایل های جدید از فایل خونه